نیکی نیکی، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 19 روز سن داره
نیکاننیکان، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 13 روز سن داره

عشق زندگی

سفرنامه ارومیه مهر و آبان 91

به به بعد از یه غیبت 2-3 هفته ای اومدم از سفرمون واست بگم راستش به دلیل مشغولیت کاری بابا هی روزش تغییر میکرد یعنی باورم نمیشد که دیگه بتونیم بریم ارومیه چون هوا کم کم سرد میشه و منم سرمایی .اما بالاخره جمعه جمع و جورمون رو کردیم و  شنبه همسری یه سری کار داشت انجام داد و ناهار خونه عزیز رفتیم و ساعت 4 بعد از ظهر به همراه خاله آتوسا به طرف ابهر راه افتادیم مسیر کرج طبق معمول ترافیک بود ساعت 9 رسیدیم شام رو خوردیم و شب موندیم و صبح ساعت 10بعد از صرف صبحانه خوشمزه راه افتادیم تو راه فقط یه بار ایستادیم و 3نفری جا به جا شدیم تا ساعت 3 بعد از ظهر رسیدیم ارومیه هوا که عالی بود و من کلی خوشحال بودم آخه من سرمایی ام و کلی لباس گرم برداشته ب...
29 آبان 1391

نماز

نزدیک ظهره و نیکی حوصله نداره منم دارم اتاق رو جمع و جور میکنم نیکی اول بالش و زیرانداز و پتوش رو میاره با خودم فکر میکنم کاری به کارش نداشته باشم الانه که بخوابه نیکی زیراندازش رو میکشه سرش و سرش رو میذاره زمین یادم میفته که گشنشه بلندش میکنم و میگم بیا بریم غذا بخور بعد بخواب یهو عصبانی میشه و گریه میکنه و میگه ابَّر ابَّر. تازه میفهمم مثلا داره نماز میخونه
17 آبان 1391

قشنگ ترین صحنه

یاشام و طاها دارن بازی میکنن واسه اینکه نیکی بازیشون رو خراب نکنه دارم سرگرمش میکنم و بقیه هم دارن تلوزیون میبینن طاها (سر اسباب بازی)گریه میکنه و به حالت قهر یا کمک میره پیش باباش میشینه و دست رو صورت همچنان بلند بلند گریه میکنه نیکس خیلی ناراحت میشه از پیش من بلند میشه و میره سمت طاها و دستش رو میگیره و مدام تکرار میکنه مامان مامان و کشون کشون میارتش سمت مامانش دست طاها رو مذاره تو دست مامانش و میگه مامان به قدری تحت تاثیر این حرکت نیکی بودم که فکر کردم مادر چه عظمتی واسه بچه داره که نیکی حس کرده هر کی ناراحته یا مشکلی داره مامان میتونه حلش کنه یا دلداریش بده قربون دختر مهربونم برم ...
17 آبان 1391
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به عشق زندگی می باشد